مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
پیـاله را نفـسِ شـربتِ طـهـور شکست نـمـاز آیـنـهها را هـبـوط نـور شکـست سکوت نیمۀ شب را طنین شور شکست در ازدحام، پَر و بالهای حور شکست تمام عـرشِ برین محـو چهرۀ ماه است لب ملائکه مشغـول اَحـسَنُ الله... است تبـسمـش همۀ شهر را غزلخـوان کرد کویر خالی از احساس را، گلستان کرد و آسـمـان خـدا را سـتـاره بـاران کـرد طراوت رمضان را دَمَش دوچندان کرد سـتـارهای بـدرخـشـیـد و بینـقـاب آمـد دُرُسـت نـیــمـۀ ایـن مــاه، آفــتـاب آمـد به روحِ آیـۀ تطهـیرِ خویش، تن بخشید به پیکـر غـزل خـویش پیرهـن بخـشید به حُسن عاطفۀ خویش، ذوالمِنَن بخشید خدا به حـیدرکـرار خود حـسن بخـشید بـه آفــتــاب بـگـوئـیــد آمــده قــمــرش هزار جان گـرامی فـدای گُـل پـسـرش شراب عـشق به قـربان ساغـرش رفته هـزار رود به دریـای اطـهـرش رفـتـه فـرشته وقت تمـاشـاش شـهـپـرش رفته نـگـاه بـنـده نـوازش بـه مـادرش رفـتـه دل مـرا بـخـدا بُـرده خـوی مـادریاش چقدر فاطمه وار است ذرّه پـروریاش به نـام نـامی شـاه کـرم، بـه نـامِ حـسن قـیـام کـرده کـرامـت به احـتـرام حسن شدهست مـرغ کـرمخانه جـلد بام حسن هـزار حـاتـم طـایـی بُـوَد غـلامِ حـسـن گدا، یتـیم و گرسنه به برکـتـش سیـرند جـذامـیـان مـدیـنـه به پـاش مـیمـیـرند شـکـسـتـگـیِ پــر و بـال را شـفـا دادن مِـس وجــودیِّ عُــشّــاق را جــلا دادن بـه سـائـلان و گـدایـانِ خـود بـهـا دادن به دست با کرم خود به سگ غذا دادن تمام این همه یک شمّه از کرامت اوست نمی ز قطرۀ دریای پُر سخاوت اوست حــســـن دلاور آلِ نــبــیِ دادار اســت میان لشکر حـیدر امیر و سردار است اگر که تیغ کِشد، کار دشمنان زار است دُرُست مثل پدرجانِ خود جگردار است یلی که بـوسه زده جـبرئیل دسـتـش را شترسوار جمل خورده ضرب شصتش را چِقَدر زحمت بیحـد کشید و همت کرد هـزار بـنـدۀ گــمـراه را هــدایـت کـرد بـرای دیـن خــداونـد اسـتـقــامـت کـرد بـنـای مـکـتب اسـلام را مـرمـت کـرد چه رنجهای فراوان به پای عشقش دید سه بار مال خودش را برای دین بخشید درخت خشک غمم، کوهساری از دردم شـبـیه فـصل زمسـتـان گرفـته و سردم عـزا گـرفـتــۀ ایـن روزگـار نــامــردم بـرای حِـلـم حـسـن آه مـیکـشـم هر دَم کسی که ماهی دریا به پاش گریه نمود برای غـربت بیانـتـهـاش گـریـه نمـود هنوز چـشم تـرم شـورِ عـشق کـم دارد چِـقَـدر سـیــنـۀ تـنـگـم هـوای غـم دارد غـمـی که ریـشۀ دیـریـنـه در دلـم دارد «امـــامـــزادۀ آبـــادیام حـــرم دارد» ولـی بــرادر زیـنـب نـه مـرقـدی دارد نه زائری، نه ضریحی، نه گنبدی دارد قسم به باد که زنگار را ز شیشه زدود قسم به آبی دریا، قسم به چشمه و رود قـسـم به بـال و پـر یـاکـریمِ خـاکآلـود به کـوری هـمـۀ آن حـرامـیـان سـعـود بـقـیـع، مـرکـز دیـدار شـیـعـههـا گـردد قسم به فاطمه، "صحنِ حسن" بنا گردد |